_ شهید حسن کاسبان
غیرت…
در مجموعه ای از خاطرات شهداء می بینیم که در زمان جنگ گلوله خمپاره و توپ، خانه را ویران کرده بود. رفت داخل خانه. عکس های آلبوم خانوادگی ریخته بود آن وسط. چشم هایش را بست و شروع کرد به جمع کردن عکس ها. نمی خواست چشم دیگران به نوامیس مردم بخوره. همه را جمع کرد و داخل گودالی دفن کرد.
( حدیث قرب، ص ۴۷؛ حسین رضایی و الهه حاجی حسینی: حجاب، نگاه، شهدا، ص۶۹٫)
_شهید محمدعلی ولی پور
مقنعه پاره
مقنعه اش کمی پاره شده بود و عقب می رفت. چند باری قصد کرد که آن را بدوزد اما فرصت نکرد. شبی محمدعلی را در خواب دید. به او گفته بود: «خواهرم مقنعه ات را دوختم که حجابت کامل شود». از خواب که بیدار شد دید مقنعه اش دوخته شده است.
(حسین رضایی و الهه حاجی حسینی: حجاب، نگاه، شهدا، ص۷۵٫)
_ شهید نوروز علی اکبری
حجابت را حفظ کن!
وقتی به بی حجابی بر می خورد، خودش را به او نزدیک می کرد و مؤدبانه می گفت: «خواهر جان! تو را به خدا حجابت را حفظ کن!» اغلب طرف عذرخواهی می کرد و او برمی گشت. اگر سر بالا جواب می داد، نوروز علی ناراحت می شد و می گفت: «این همه شهید دادیم. شما را به خدا رحم کنید! شما دارید زحمت شهدا را به هدر می دهید.» (فرهنگ نامه شهدای شهرستان سمنان، ج۲، صص ۱۰۸ -۱۰۹٫) ( پا به پای شهدا(۸)عفاف و حجاب ،ص ۱۵)
_ شهید علی اوغان
فهمیدم چادر از روسری بهتر است…
دوره راهنمایی را پشت سر می گذاشتم. در نامه نوشتم: «تصمیم گرفتم چادری شوم. مامان و بابا از مکّه برای من چادر آورده اند.»
نوشت: «فقط به خاطر این که سوغاتیت چادر است؟»
نوشتم: «معلوم است که نه. من خودم فهمیدم حجاب چادر از روسری بهتر است.»
نوشت: «آفرین خواهر جانم! این حجاب ارزش دارد، چون تو آن را با فکر انتخاب کردی، نه از روی اجبار.»
(فرهنگ نامه شهدای شهرستان سمنان، ج ۲، صص ۲۰۸ -۲۰۹٫) ( پا به پای شهدا(۸)عفاف و حجاب،ص۱۶)