قسمت دهم داستان دنباله دار عاشقانه ای برای تو : معنای تعهد
گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود، گاهی شکلات هم کنارش می گرفت، بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچک، برام چیزی می خرید، زیاد دور و ورم نمیومد، اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید …
رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود …
من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد
پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن …
اون روز کلاس نداشتیم، بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و …
همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم، کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم …
چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم عین همیشه، فقط مارکدار …
یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه …
همون جای همیشگی نشسته بود …
تنها …
بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی؟؟؟
امتحانات تموم شده بود قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود …
دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم اصلا شبیه معیارهای من نبود …
وسایلم رو جمع کردم، بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم در رو که باز کرد حسابی جا خورد بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم …
آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود …
مسخره کردن ها، تیکه انداختن ها، کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد…