یادداشت

نقش زنان در پشت پرده پیام های بازرگانی (فرهنگ مصرف گرایی)

نقش زنان در پشت پرده پیام های بازرگانی (فرهنگ مصرف گرایی)

تأثیر تبلیغات بر روی جامعه رسانه به عنوان یکی از ارکان زندگی امروز، نقش انکارناپذیری در جامعه پذیری و اعطای نقش به اعضای خود ایفا می کند و به همین دلیل محتوای آن نقشی تأثیرگذار در رسیدن به این هدف برعهده دارد. تصویری که رسانه از زن و نقش وی در ...

به بدحجاب ، جنس نمی فروشیم!

_ شهید محمود کاوه
به بدحجاب ، جنس نمی فروشیم!  
دختر یک طاغوتی بود. وارد مغازه که شد، چهره شهید محمود کاوه در هم رفت. سرش را انداخت زیر. لبش داشت زیر دندان هایش پاره می‌شد. هرچه زن می‌پرسید: پسته کیلویی چند؟ جواب نمی‌داد. آخرش هم گفت: ما جنس نمی‌فروشیم.
با عصبانیت بهش گفته بود: مگه دست خودته، پس چرا در مغازه‌ات را نمی‌بندی؟ همان‌طور که سرش زیر بود، گفت: هر وقت حجابت را درست کردی، بیا تا بهت جنس بدم.
شب با پدرش آمدند دم خانه محمود. نه برد نه آورد محکم زد توی گوش محمود. محمود می‌خواست جوابش را بدهد؛ اما پدرش نگذاشت. تو دم و دستگاه رژیم برو بیایی داشت، هر جور بود قضیه را فیصله داد.
دختر دو سه بار دیگر هم آمد در مغازه؛ اما محمود باز هم به او چیزی نفروخت که نفروخت. می‌گفت: ما به شما بی‌حجاب های طاغوتی چیزی نمی‌فروشیم.
(اسوه‌ها، ج ۲/۴؛ حسین رضایی و الهه حاجی حسینی؛ حجاب، نگاه، شهدا؛ ص ۳۵٫)

هوای شما رو دارم 
فهمید عده ای در مجلس عروسی شان علاوه بر انجام کارهای ناشایست برای مردم ایجاد مزاحمت کرده اند. محمود سریع گروهی از بچه های سپاه را فرستاد آنجا. چند نفری را گرفتند و آوردند. برای هر کدام یک حکم صادر شد. یکی از مجرمان فروشگاه لوازم یدکی داشت، می گفت: «من براتون لوازم می خرم، ببخشید». محمود هم که این جور وقت ها ملاحظه نمی کرد گفت: «شلاقش بزنید». یکی دیگر رئیس بانک بود، می گفت: «به همه ی شما وام می دهم». محمود گفت: «کسی اینجا محتاج وام و پول شما نیست، حکمش را اجرا کنید».
(شهید محمود کاوه، ستاره های دنباله دار، ص ۲۶؛ حسین رضایی و الهه حاجی حسینی، امر به معروف و نهی از منکر در سیره شهدا، ص ۱۱۹٫)

_ شهید صدرالله غنی
پاتوق
آن نقطه شهر معروف شده بود. افراد مذهبی جرأت نزدیک شدن به آنجا را نداشتند. پاتوق اراذل و اوبانش و محلی برای مهمانی ها و پارتی های اعیان و اشراف و محل تجمع منافقان شده بود.
شبی صدرالله سراغ رجب رفت. کت و شلوارش را گرفت و پوشید، مواد منفجره را به آن نقطه برد و کار گذاشت. صدای مهیب انفجارش تا کیلومترها شنیده می شد. دیگر تا مدت ها هیچ کس جرأت نمی کرد، وارد آنجا شود.
(شهید صدراله غنی،کوچ غریبانه، ص ۴۰؛حسین رضایی و الهه حاجی حسینی، امر به معروف و نهی از منکر در سیره شهدا، ص ۴۲٫)

_ شهید حسن احمدی
صدایش که می آید  
هنوز داخل اتاق نیامده، خواست که برگردد. هرچه اصرار کردند که بماند قبول نمی کرد. آخر فهمیدند به خاطر تلویزیون است. قبل از انقلاب بود و داشت فیلم های نامناسب نشان می داد. گفتند:«بیا داخل پشت به تلویزیون بشین». نمی آمد، حسن می گفت:«صداش که به گوشم می رسه». آخر مجبور شدند تلویزیون را خاموش کنند، چون هم دوستش داشتند.
(شهید حسن احمدی، یار آسمانی، ص ۶۵؛حسین رضایی و الهه حاجی حسینی، امر به معروف و نهی از منکر در سیره شهدا، ص ۵۶)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.