یادداشت

نقش زنان در پشت پرده پیام های بازرگانی (فرهنگ مصرف گرایی)

نقش زنان در پشت پرده پیام های بازرگانی (فرهنگ مصرف گرایی)

تأثیر تبلیغات بر روی جامعه رسانه به عنوان یکی از ارکان زندگی امروز، نقش انکارناپذیری در جامعه پذیری و اعطای نقش به اعضای خود ایفا می کند و به همین دلیل محتوای آن نقشی تأثیرگذار در رسیدن به این هدف برعهده دارد. تصویری که رسانه از زن و نقش وی در ...

ما رایت الا جمیلا !

زهرا گونزالس بانوی مسلمان و نو شیعه ی آمریکایی که چند سالی است به کشورمان مهاجرت کرده است، در حاشیه جشنواره دختران آفتاب، برایمان از وضعیت دشوار زنان و بانوان مسلمان و محجبه در آمریکا و جوامع غربی حکایاتی تعریف کرد.

در طول این مصاحبه، چند باری لرزه بر اندامم افتاد و هوای دل و دیده ام را ابری کرد؛ نه بخاطر اینکه او چه سختی هایی کشیده است، بلکه به این دلیل که اینگونه زنان مسلمان در غرب، برای حفظ حجاب خود از جان مایه می گذارند؛ اما در عوض در ایران و برخی کشورهای اسلامی که همه در انتخاب حجاب آزادند و کرامت زن مسلمان محفوظ است، متاسفانه برخی از دختران و زنانمان حرکت پوشش اسلامی را پاس نمی دارند!

زهرا گونزالس می گفت: ۱۲ یا ۱۳ ساله بودم که مادرم به دین اسلام گروید. پیش از آن ما کاتولیک بودیم و من در مدارس کاتولیکی درس می خواندم. بعد از اسلام آوردن مادرم، او ما (من و برادران و خواهرانم) را نیز بدون هیچ اجباری به اسلام دعوت کرد و ما همگی به عشق و علاقه ی خود مسلمان شدیم. از آن به بعد همواره با پوشیدن روسری، در انظار ظاهر می شدم.

درست یادم هست که روز آغاز سال تحصیلی بود. من به کلاس اول راهنمایی می رفتم و اولین بار بود که می خواستم با روسری به محیط آموزشی بروم. بارها خود را در آینه مشاهده کردم و از اینکه روسری ام به رنگ آسمان است، بسیار شاد بودم. می خواستم با دوستانم هم این شادی را تقسیم کنم. فکر می کردم همگی از نوع پوشش من لذت می برند…
اتوبوس مدرسه رسیده بود و من آخرین نفری بودم که سوار شدم. از همین اتوبوس های زرد بزرگ که همیشه برای سرویس مدرسه استفاده می شود. از داخل سرویس سروصدا و هلهه شادی بچه ها شنیده می شد. همینکه وارد اتوبوس شدم و چشم بچه ها به من افتاد، ناگهان برای مدتی “سکوت” بر اتوبوس حکم فرماشد. یکی فریاد زد که «اینو ببینید؛چی سرش گذاشته!!»

یکی دیگر از بچه ها به طرف من آشغال پرتاب کرد، دیگری حرف های رکیک نثارم کرد… می خواستم فرار کنم؛ اما راننده اتوبوس در را بست و گفت: «بشین!» پایم بسیار سنگین شده بود و یارای حمل به من به سمت صندلی را نداشت؛ همان دو یا سه قدم به سمت صندلی برایم به اندازه یک سال طول کشید. بالاخره بر روی یکی از صندلی ها در ردیف جلوی اتوبوس نشستم. همچنان فحاشی ها و پرتاب اشیاء به سمت خودم را حس می کردم و می شنیدم؛ ولی به روی خود نمی آوردم. به مدرسه که رسیدم، احساس کردم روسری ام خیس شده؛ بعدها یکی از دوستانم گفت که بچه ها در سرویس و در طول راه، یکی یکی به سمت من می آمده اند و به روسریم آب دهان می انداخته اند!

این داستان هر روز برای من تکرار می شد و من مجبور بودم برای خود دو یا سه روسری به مدرسه بیاورم تا پس از پرتاب های آب دهان از طرف دانش آموزان، دومی یا سومی را سر کنم!

خانم گونزالس با چنان شور و حرارتی این داستان را تعریف می کرد که گویی همین چند روز پیش این اتفاقات برایش رخ داده است؛ اما عجیب اینکه او اصلا از بیان این خاطرات تلخ ناراحت نبود!

وقتی پرسیدم«آیا از یادآوری این قضایا ناراحت می شوید؟»
گفت: «ما رایت الا جمیلا ! مگر من از حضرت زینب(سلام الله علیها) بالاترم؟ هرگز! او با آن همه سختی، مصائب کربلاء را زیبا می دید؛ حال من بیایم و از اینکه به وظیفه مسلمانیم عمل کرده ام ناراحت باشم؟»
زهرا در پایان گفت: «از اینکه می بینم در ایران تعداد زیادی از زنان و دختران اهتمام جدی ای به حجاب و پوشش خود ندارند، دلم به درد می آید!» این را گفت و با لبخندی به سمت کودک خردسال خود که در کالسکه خوابیده بود، رفت.

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.